میشل فوکو
( متن سخنرانی در دانشگاه پکن )
نرجمه ی محمد ربوبی
برگرفته ازمجله ی ادبی Sinn und Form شمارۀ ۵، سپتامبر ـ اکتبر ۱۹۹۸، آکادمی هنرها، برلین .
در بررسی سیستمهای فکری مغرب زمین ، روش سنتی تاکنون چنین بوده است که فقط به پدیده های مثبت پرداخته شود. در سالیان اخیر، لوی اشتروس درعرصه ی تبارشناسی به روشی نایل شد که این امکان فراهم آمد در هر جامعه و یا درهر فرهنگ، ساختارهای منفی نیز بررسی شوند. او فی المثل ثابت کرد: اگر مقاربت جنسی در خانواده ( زنای با محارم) در چارچوب یک فرهنگ ممنوع است، به تایید مدل ارزشی خاصی بستگی ندارد. چون در این مورد ما با منظرهی شطرنج گونهای که خانه های خاکستری و آبی روشن نا مشخصی دارند رو در روییم که طرز تفکر و کردار و رفتار مرسوم این حوزه ی فرهنگی را مشخص میکند. من خواستم این مدل را در مورد تاریخ سیستمهای فکری به کارگیرم . بنابراین، برای من موضوع این نبوده به آن چه در یک جامعه و یا در یک فرهنگ ارج نهاده میشود و مورد تایید است پی ببرم . بیش از همه میخواستم تحقیق کنم چه امری مذموم ومردود است . من فقط از شیوه ی تحقیقی که در تبارشناسی پذیرفته شده است بهره گرفته ام .
جنون در کلیه ی اعصار مردود بوده است. در پنجاه سال اخیر، در کشورهایی که مترقی تلقی میشوند، تبارشناسی و روان پزشگی تطبیقی تلاش میکند که تحقیق کند، اولا، آیا جنونی که در کشورشان وجود دارد، یعنی اختلالهای روانی، همچون پارانویید و دوگانگی شخصیت ( شیزوفرنی ) و… در جوامع بدوی نیز وجود داشته است؟ ثانیا ، می خواهند تحقیق کنند که مقام و جایگاۀ مجانین در مجامع بدوی چگونه بوده و اکنون در کشورهای مترقی چه تغییری کرده است ؟ آیا چنین نیست که جوامع بدوی برای مجانین اعتباری قایل بوده اند، در حالی که در جوامع کنونی مجانین مطرود شده اند؟ آیا قوم شامان در سیبری و یا در آمریکای شمالی، فی المثل، بیمار روانی نیستند؟ ثالثا، این پژوهشگران از خود پرسیده اند که آیا جوامع معینی خود بیمار بوده اند ؟ فی المثل Ruth Beeneditپس از تحقیقات به این نتیجه رسید که در کلیه ی افراد قبیله ی سرخپوست کواکویتل علایم وجود پارانویید مشاهده شده است .
اگر من اینک شما را مخاطب قرار می دهم، مایلم شیوه ی کاری را انتخاب کنم که با شیوهی کار سایر پژوهشگران در تقابل است. من ابتدا می خواهم بررسی کنم که موقعیت و مقام مجانین در جوامع بدوی چگونه بوده . ثانیا می خواهم تحقیق کنم که جوامع صنعتی ما با آنان چگونه رفتار میکنند . ثالثا به علل تحولی که در قرن نوزدهم به وقوع پیوست بیاندیشیم و سرانجام به عنوان نتیجه ثابت کنم که وضعیت مجانین در جامعه ی مدرن صنعتی در اساس تغییری نکرده است .
به طورکلی، عرصه ی فعالیت انسان را به چهار مقوله تقسیم توانکرد :
ـ مقوله ی کار ، یا تولید اقتصادی
ـ مقوله ی جنسی، خانواده . یعنی بازسازی جامعه
ـ مقوله ی زبان، واژه
ـ مقوله ی سرگرمی، همچون بازیها و جشنها .
درکلیه ی جوامع اشخاصی وجود دارند که کردارشان با قواعد و مقررات تعیین شده دراین چهار مقوله تفاوت وتمایز دارند . به طور خلاصه، اینان اشخاصی هستند که حاشیه نشین نامیده میشوند . خود در بین انسانهای معمولی نیز مناسبات مردم با کار، بنا بر جنس و سن آنان متفاوت است . در بسیاری جوامع، رهبران سیاسی و روحانیون که کار دیگران را کنترل میکنند و یا میانجی آنان با نیروی مافوق طبیعی اند، خودشان مستقیما کار نمیکنند و در روندِ تولید مشارکت ندارند .
همچنین اشخاصی وجود دارند که از دومین عرصه، بازسازی جامعه، کنارهگیری کردهاند . اشخاصی که ازدواج نکردهاند نمونه ی این هاست. خصوصا در رده های کلیسای کاتولیک تعداد زیادی از اینها وجود دارد . علاوه براین ، می دانیم که بین سرخپوستان آمریکای شمالی همجنس گرایی و یا مقاربت با حیوانات وجود دارد. باید گفت همه ی اینان در روند بازسازی جامعه موضع حاشیه نشینی اختیار کرده اند.
در عرصۀ کلام، واژه، نیز گروهی وجود دارند که از نُرمها منحرف می شوند و واژگانی که به کار میبرند معنا ومفهوم دیگری دارد. مثلا کلام پیامبران همواره پراز راز و رمز های سمبولیک است که شاید روزی حقیقت نهفته در آنها آشکار شود. واژه های مورد استفاده ی شاعران از مقوله های زیبا شناسی است که آنها نیز از نُرمها منحرف می شوند .
در کلیهی جوامع افرادی وجود دارند که از بازیها و جشنها به حاشیه رانده شده اند ، زیرا خطرناک تشخیص داده شده اند و یا این که خود شان موضوع جشن شده اند: مانند” بزکناهان” درمیان عبریها. اغلب پیش می آمد که کسی قربانی میشود تا بار جنایتِ دیگران را برعهده گیرد. در مراسم طردِ او مردم جشن برپا میکردند .
درهمه ی این موارد، مطرودشدگان مشمول یکی از این عرصه ها میشوند. ولی مواردی پیش میآید که شخصی از تمام این عرصه ها مطرود می شود و به مقتضای شرایط و وضعیت، احکام مذهبی، راز و رمزهای زبانی و قواعد بازی، تکلیف و سرنوشت مجنون تعیین می شود و یا بسیار ساده مجنون انسان بیماری است.
دریکی از قبایل بدوی استرالیا، فی المثل، مجنون برای جامعه موجود وحشتناکی است که نیروی مافوق طبیعی دارد. از سوی دیگر، برخی مجانین قربانی جامعه میشوند . در هر حال سخن بر سر انسانهایی است که در چهار عرصه : کار، خانواده ، کلام و سرگرمی، شیوهی رفتار و کردار متفاوتی با دیگران دارند .
آنچه به مقوله ی کار مربوط است این است که نخستین ملاک تشخیص جنون درعصرما این است که ثابت شود شخص توان کارکردن ندارد. فروید به جا گفته است که مجنون ( او عمدتا از پریشان فکر سخن می گوید) فردی است که نه می تواند کارکند و نه می تواند عشق بورزد. من بعدا به فعل ” عشق ورزیدن” خواهم پرداخت. ولی دراین تفکر فروید حقیقت تاریخی عمیقی نهفته است . در اروپای سده های میانی، وجود مجانین به رسمیت شناخته شده بود. مجانین دچار رعشه میشدند، سست عنصر و متزلزل و از زیر کار در رو بودند، اما به آنان اجازه داده شده بود ولگردی کنند. تقریبا از قرن هفدهم جامعهی صنعتی پاگرفت و وجود چنین انسانها دیگر تحمل نشد. به عنوان واکنش در برابر نیازهای جامعه ی صنعتی، هم در فرانسه وهم در انگلستان، مراکز بزرگی تاسیس شدند تا اینان را جمع آوری کنند. نه تنها مجانین بلکه بیکاران، معلولین، پیران، وهمۀ آنهایی که نمی توانستند کارکنند نیز به این مراکز منتقل می شدند.
بنا بر نظر سنتی مورخین، Pinel در اواخر قرن هجدهم، یعنی درست درسال ۱۷۹۳ در فرانسه مجنونها را از زنجیر رها ساخته است . و تقریبا همزمان، Tuke در انگلستان درمانگاه روانی تاسیس کرده است . چنین تصور میشود که تا این تاریخ با مجانین همچون آدمهای جنایتکار رفتار میشده است . اما من باید توضیح دهم که این تصور نادرست است. نخست این که مجانین، پیش از انقلاب فرانسه جنایتکار تلقی نمیشدند. ثانیا پیشداوریاست اگر گفته شود مجانین از موقعیت پیشینشان رهایی یافتند. دومین تصور، که محتملا پیشداوری سنگینتری از نخستین تصوراست این است که در جوامع بدوی، مانند جامعهی مدرن، در سدههای میانی و در قرن بیستم ، مقام و موقعیت مجانین بطور کلی همان موقعیت و مقامی بوده که آن را جهانشمول میتوان نامید. تنها تفاوت دراین است که از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم خانواده حق داشت درخواست کند مجنون در جای دیگری نگهداری شود. بنابراین ، ابتدا خانواده بود که مجنون را روانه ی تیمارستان کرد. از قرن نوزدهم این حق به تدریج از خانواده سلب شد و به پزشکان واگذار گردید . گواهینامه ی پزشک دراین مورد ضرورت داشت و هر نوع مسئولیت و حقوق خانوادگی نیز از مجنون سلب می شد؛ حتی حق تابعیت و حقوق مدنی ( شهروندی ) . میتوان گفت که قانون در برابر پزشکی ایستادگی کرد تا مجانین دست کم بتوانند در حاشیه به زندگی ادامه دهند.
درمورد دوم، آنچه که به غریزه ی جنسی و سیستم خانوادگی مر بوط میشود، بایستی این واقعیت را بازشناخت : از بررسی اسناد و مدارک اروپا تا قرن نوزدهم چنین برمیآید که اعمال جنسی مانند جلق زدن، همجنسگرایی و مقاربت با حیوانات بیماری روانی تلقی نمیشدند. از آغاز قرن نوزدهم به بعد است که این گونه اعمال جنسی غیرعادی و مترادف با جنون و اختلالات روانی فرد تلقی شده اند که با معیارهای خانواده در جامعه ی مدنی مباینت دارند. از موقعی که Beyle فلج پیشرونده را توصیف کرد وعامل آن را سیفلیس دانست، این نظریه پاگرفت که اعمال جنسی غیرعادی علت عمده ی جنون است وپس ازآن که فروید ” اختلالات غریزه ی جنسی” را نشانه یا تظاهر جنون تشخیص داد، براین نطریه تاثیر مشابهی نهاد.
سومین مورد: مجانین در اروپا موقعیت ویژهای در مناسباتشان با زبان داشته اند. از سویی واژگان مجانین بی ازرش تلقی میشد و از سوی دیگر به طور کامل ناشنیده نمیماند. به واژگان مجانین پیوسته توجۀ خاصی مبذول میشد.
برای مثال، اولا ذکرشده است که از سده های میانی تا اواخر دورهی رنسانس در مجامع خصوصی اشرافی دلقک های درباری وجود داشته اند. میتوان گفت که دلقکِ دربار، واژگان مجانین را نهادی کرده است. دلقک، بدون توجه به اخلاقیات و سیاست وغیره، زیر پوشش سفاهت، حقایقی را که انسانهای عادی حق نداشتند برزبان آورند به اشکال سمبولیک بیان میکرده است .
مثال دیگری بیاوریم. چنین گفته شده است : تا قرن نوزدهم ادبیات به شدت نهادی شده بود تا بتواند اخلاق جامعه را تقویت و مردم را سرگرم کند. اکنون درعصر ما، زبان ادبیات خود را از همه چیز رها نیده و به گونه ای کامل به هرج ومرج گراییده است .این بدان معناست که غرابتِ شگرفی بین ادبیات و جنون وجود دارد. زبان ادبیات زیر سلطهی قواعد زبان روزمره قرار ندارد. بنابراین، لزومی ندارد از قواعد منسجم پیروی کند، پیوسته حقیقت را بیان کند و کسی که چیزی نقل میکند موظف باشد به آنچه فکر میکند و یا به آنچه احساس میکند پیوسته صادق باشد. در یک کلام برخلاف واژه های به کار گرفته شده در سیاست و یا در علوم ، واژگان ادبیات در مقابل زبان معمولی موضع حاشیه ای میکیرد .
درطی سه مرحلها ی که در زیر خواهد آمد، زبان ادبیات اروپا خصوصا حاشیه نشینی اختیار کرده است :
۱ ـ در قرن شانزدهم زبان ادبیات مطرودتر از سدههای میانی شده است: حماسههای پهلوانی شهسواران سرگردان به قصد تخریب جامعه و نوعی یا غیگری علیه جامعه پا به عرصه ی وجود نهادند. ابن امر شامل ” ستایش حمافت ” اثر آراسموس و آثار تاسو و نیز تآتر دوران الیزابت نیز می شود . درفرانسه حتی ادبیات دیوانگان رواج گرفت . یکی از اشراف حتی فراتر رفت و نوشته ی آدم دیوانهای را به هزینه ی خود به جاپ رسانید تا فرانسوی ها آن را بخوانند و از آن لدت برند.
۲ـ دومین دوره، از اواخر قرن هجدهم تا آغاز قرن نوزدهم را شامل میشود. دراین دوره، ادبیات مجانین به شکل اشعار هولدرین ، بلیک، وسپس آثار روسل منتشرشدند . روسل به علت اختلال روانی در درمانگاه بستری شد و روان پزشک برجسته، ژانه، به درمان او پرداخت . اما او عاقبت خود کشی کرد. این امر که نویسنده ی معاصری همچون آلن رب گریه، دست کم در آغاز، راۀ روسل را ادامه می دهد براین واقعیت استوار است که آلن رب گریه نخستین اثرش را به او تقدیم کرده است. ازطرفی، آرنو، شیزوفرن بود. پس از فروپاشی سوررالیسم، او بود که به گشودن پرسپکتیو نوینی در جهان شعر نایل آمد. از سوی دیگر، کافی است به نیچه و بودلر بیاندیشیم تا اطمینان حاصل آید که باید از جنون تقلید کرد و یا واقعا مجنون شد تا در ادبیات به عرصه های نوینی دست یافت .
۳ ـ درعصرما مردم بیش از پیش به رابطه ی ادبیات با جنون توجه کرده اند. اصولا جنون و ادبیات در قبال زبان روزمره حاشیه نشین شده اند و رمز آفرینش عمومی ادبیات را در مدل جنون جست و جو میکنند .
و سرانجام بایستی به موقعیتِ مجنون در عرصه ی بازیگری در جامعه ی صنعتی بیاندیشیم . در تاتر سنتی اروپا ـ تصور می کنم در ژاپن نیز چنین است ـ مجنون از سدههای میانی تا قرن هجدهم نقش عمده بازی کرده است . دیوانه، تماشاگران را به خنده میانداخت، زیرا او آنچه را که دیگر بازیگران نمیتوانستند مشاهده کنند میدیده و گره از کار فرو بستهی آنان میگشوده است . این بدان معنی است که او انسانی است که حقیقت را ماهرانه فاش میکند. دراین مورد، لیرشاۀ شکسپیر نمونه ی خوبی است . او قربانی تصورات جنون آمیز خود میشود . درعین حال، او کسی است که حقیقت را بیان میکند. به دیگرسخن، دیوانه در تآتر شخصی است که با ادا و اطوارش حقیقتی را که دیگر بازیگران و تماشاگران بدان وقوف ندارند بیان میکند . او شخصی است که از طریق او حقیقت آشکار میشود.
افزون براین، درسده های میانی اگرچه جشنهای گوناگونی وجود داشته است ولی در این جشنها، یک جشن غیر مذهبی بوده. این جشن” جشن دیوانگان” نامیده میشد . دراین جشن، نقشهای سنتی اجتماعی کاملا وارونه بازی میشد: فقیری نقش ثروتمندی را بازی میکرد و فرودستی نقش زبردستی را . نقش زن و مرد با یکدیگر معاوضه میشد و تحریمهای جنسی ملغی میگردید. در این جشن، مردم عادی حق داشتند هر آنچه می خواستند به اسقف و شهردار بگویند . معمولا گفتارشان اهانت آمیز بود… خلاصه، دراین جشن تمامی نهادهای اجتماعی، زبانی، خانوادگی کنار گذاشته میشد و مورد سئوال قرار میگرفت . در کلیسا یک مرد عادی به جای کشیش مراسم عشای ربانی را به جا میآورد و سپس الاغی را به درون کلیسا آورده و با عرعرش مراسم مذهبی به تمسخر گرفته میشد .
در عصرما، معنای سیاسی ـ مذهبی جشنها از بین رفته و به جای آن مردم به الکل و مواد مخدر پناه می برند تا علیۀ نظام اجتماعی اعتراض کنند. دراساس، این امر تقلید دیوانگی است و می توان آن را کوششی به منظور به آنش کشیدن جامعه تلقی کرد.
به طور یقین من ساختارگرا Strukturalist نیستم . ساختارگرایی فقط شکل مشخص تجزیه و تحلیل است . فی المثل چگونگی شرایطی که مجانین در آن می زیسته اند و این شرایط از سده های میانی تاکنون تغییر کرده است؟ چه شرایطی برای این دگرگونی ضرورت داشته اند؟ من فقط متدِ ساختارگرایی را به کارمی برم تا همه ی اینها را تجزیه و تحلیل کنم .
در سده های میانی و در عصر رنسانس، به مجانین این حق داده میشد که در درون جامعه بسربرند . به اصطلاح ” خل دهکده” ازدواج نمیکرد، در سرگرمیها شرکت نداشت . دیگران مخارج زندگی او را تامین میکردند و یار و یاورش بودند. او از دیاری به دیار دیگر کوچ میکرد. گاهی به سپاهیان می پیوست و دستفروش دوره گرد میشد. اما هنگامی که او دچار رعشه میشد و یا خطرناک میشد، دیگران مسکنی برایش درخارج شهر میساختند و او را به طور موقت در آنجا نگهداری میکردند. جوامع عَرَبی هنوزهم وجود مجانین را تحمل میکنند. جوامع اروپا در قرن هفدهم مجانین را تحمل نمیکردند. علت آن، همانطور که کفته شد، این است که جامعه ی صنعتی شکل میگرفت. هم چنین اشاره کردم که از سالهای ۱۶۵۰ تا ۱۷۵۰ در شهرهایی چون هامبورگ، لیون، پاریس مراکزی تاسیس شدند که در آنها نه تنها مجانین بلکه پیران، بیماران، بیکاران، ولگردها و روسپیها جمع آوری میشدند. یعتی همه ی آنهایی که فراسوی نظام اجتماعی بسر میبردند. جامعه ی صنعتی سرمایه داری حضور گروههای ولگرد را نمیتوانست تحمل کند. از جمعیت نیم میلیونی که در آن موقع درپاریس بسر میبردند شش هزار نفر در اردوگاه ها نگهداری میشدند. دراین مراکز هدف معالجه نبود. همه میبایست کارکنند. درسال ۱۶۶۳ پلیس پاریس تجدید سازمان یافت . درآن هنگام صفحه ی شطرنج مانندی با خانه های متفاوت برای شکل دادن جامعه طراحی شد . پلیس بطور مداوم ولگردها را تحت مراقبت قرار می داد.
طنز در این است که در درمانگاههای روانپزشکی مدرن، اغلب، درمان بیماران از طریق کارانجام میگیرد. منطقی که مبنای این شیوه ی درمان برآن استواراست واضح است. هنگامی که ناتوانی در کارکردن معیار و ملاکِ جنون باشد، کافی است در درمانگاه کارکردن آموخته شود تا مجنون درمان شود.
حال چرا محل نگهداری مجانین از قرن هجدهم تا اوایل قرن نوزدهم تغییرکرده است ؟ گفته می شود که Pinel در سال ۱۷۹۳ آنها را آزاد کرده است. اما آنهایی که او آزادشان کرد معلولین، سالمندان، ولگردها و روسپیان بودند . او مجانین را همچنان در اردوگاه ها نگهداشت .اگر درآن موقع چنین اقدامی انجام گرفت، صرفا به خاطر این بود که در اوایل قرن نوزدهم آهنگ رشد صنعت شتاب بیشتری گرفت و انبوۀ بیکار پرولتاریا ـ به مثابه ی ارتش ذخیره ی نیروی کار در نظرگرفته میشد که این خود نخستین پرنسیپ نظام سرمایه داری بود. از اینروی، افرادی که توان کارکردن داشتند ولی کار نمیکردند از اردوگاهها مرخص شدند. البته در این مورد نیز دومین پروسهی دستچینکردن به وقوع پیوست: نه آنهایی که نمیخواستند کارکنند، بلکه آنهایی که توان کارکردن نداشتند، یعنی مجانین در اردوگاهها با قی ماندند و بیمارانی تلقی شدند که علت اختلالشان شخصیتی و یا روانی بود.
ازاینروی، مراکزی که تا آن موقع زندان بود تیمارستان یا درمانگاه نامیده شدند. تاسیس این کلینیکها نتیجه ی عوامل زیربود:
۱) آنهایی زندانی شوند که از نظر جسمانی توان کارکردن نداشتند .۲) آنهایی زندانی شوند که به عللی که به توان جسمانی ربطی نداشت توان کارکردن نداشتند. ازاین پس، افرادی که اختلال روانی داشتند مورد آزمایشات پزشکی قرار گرفتند و مقوله ای اجتماعی به نام ” روان پزشک ” پدید آمد.
من نمیخواهم روان پزشکی را رد کنم، اما درمان مجانین با داروها بعدها بروزکرد. و من معتقد نیستم که نتایج به دست آمده بر وضعیت مجانین تاثیر عمیقی داشته است . علاوه براین، رواج درمان دارویی،همچنان که گفتم اساسا علل اقتصادی و اجتماعی داشته است : جنون با بیماری روانی مترادف تلقی شد و اصطلاحی به نام ” بیماری روانی” کشف و به کارگرفته شد. کلینیک بیماریهای روانی، به مثابه ی قرینه ی کلینیکهای بیماریهای جسمانی تاسیس شدند. می توان گفت جنون یکی از اشکال تظاهرات جامعه ی سرمایه داری است . و من براین باورم که موقعیت مجانین در جوامع بدوی و درجوامع پیشرفته در اساس فرقی نکرده است . این امر فقط بدویت جوامع ما را ثابت میکند.
به واقع امروز میخواستم آسیبهایی را که به طورآشکار بر جوامع ما وارد آمده نشان دهم . البته اگر در عصر ما وضعیت مجانین کمی بهتر شده به خاطر پیدایش روانکاوی و داروهای درمان بیماریهای روانی است . اما این وضعیت هنوز آغاز کاراست . جامعه ی ما هنوز هم مجانین را طرد میکند . این سئوال که آنچه گفتم فقط مشمول جوامع سرمایه داری است و درجوامع سوسیالیستی از چه قرار است اطلاعات جامعه شناسیام دراین مورد کافی نیست که داوری کنم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ